من یک مادر هستم

دلم تنگ می شود

1393/8/28 12:58
نویسنده : مامان کبری
65 بازدید
اشتراک گذاری

 دلم برای این روزها تنگ می شود...

برای یکی بودنمان،دونفره بودنمان هم نفس بودنمان ....

برای ضربه های ظریف پاها و دستهای نحیفت ....

برای سرخوردن هایت در درونم مانند یک ماهی کوچولو...

برای تصوراتم از اینکه الان سرت کجاست پایت کجاست دستهای کوچکت را چطور قرار داده ای

برای تصورم از مکیدن شصت کوچکت...

برای خیالم از خواب و بیدار بودنت....

می دانم که چیزی نمانده روزی برسد که جای خالی بودنت در وجودم را فریاد کنم...

اما چاره ای نیست،کوچکم...

باید بیایی و به زمینیان بپیوندی...

باید انسان شوی...

آخر فرشته بودن تا ابدیت که نمی شود....

با فرشته ها خداحافظی کن نازنینم و  سر بخور و پا به عرصه وجود بگذار...

می دانم که آغوش خدا،بهترین و امنترین جای دنیاست اما ...

خدا اینجا هم برایت یک فرشته گذاشته (اگر قابل باشم) که مراقبت باشد

کم کم با دنیای بی نهایت خداحافظی کن زهرایم که مادرت در این دنیای درندشت و بی انتها به انتظار روزهای موجودیتت لحظه شماری می کند...

الان سی و هشت هفته از زندگیت می گذرد و همین روزهاست که انتظار به پایان رسد...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)